به کلبه ی عشق من خوش اومدین
|
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشهی بیپایانی
را ادامه میدادند. زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند. از حرفهای پ
رستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.
آنکس که رفتنیست
بگذار برود ... التماس به ماندنش نکن
بودنش هم به اندازه نبودنش درد و رنج دارد...
كهنه فروشي توي كوچمون داد ميزد:
وسايل كهنه-چراغ شكسته ميخريم.
بي اختيار فرياد زدم:
دل شكسته چي؟مي خري؟
آروم گفت اگه ارزش داشت كه كسي
نميشكوندش